" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٦٠: خاموشیم جنونکده شور محشر است

خاموشیم جنونکده شور محشر است
آغوش حیرت نفسم ناله پرور است
داغ محبتم در دل نیست جای من
آنجا که حلقه میزنم از دل درون تر است
بیقدر نیستم همه کر باب آتشم
دود سپند من مژه چشم مجمر است
آرام نیست قسمت دانا که بحر را
بالین حباب و وحشت امواج بستر است
از عاجزان بترس که آئینه محیط
چون گل بجنبش نفس باد ابتر است
پیوند دل بتار نفس دام زندگیست
در پای سوزنت گره رشته لنگر است
در بحر انتظار که قعرش پدید نیست
اشکی که بر سر مژه ئی سوخت گوهر است
جز وهم نیست نشه شور دماغ خلق
بد مستی سپهر هم از گردش سر است
نقشی نه بست حیرت ما از جمال یار
چشم امید دیگر و آئینه دیگر است
ما را زفکر معنی باریک چاره نیست
در صیدگاه ما همه نخچیر لاغر است
پیچیده ایم نامه پرواز در بغل
رنگ شکستگان پر و بال کبوتر است
آئینه در مقابل ما داشتن چه سود
تمثال عجز ناله زنجیر جوهر است
ضبط سرشک ما ادب انفعال اوست
گر حسن بر عرق نزند چشم ما تر است
(بیدل) بفرق خاک نشینان دشت عجز
چون حاده نقش پای اگر هست افسر است