" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧١: خودگدازی نم کیفیت صهبای من است

خودگدازی نم کیفیت صهبای من است
خالی از خویش شدن صورت مینای من است
عبرتم سیر سراغم همه جا نتوان کرد
چشم بر خاک نظر دوخته جویای من است
ساز گم گشتگیم این همه طوفان دارد
شور آفاق صدای پرعنقای من است
همچو داغ از جگر سوختگان می جوشم
شعله هر جا مژه گرم کند جای من است
نتوان با همه وحشت زسر درد گذشت
فال اشکی که زند آبله در پای من است
فرصت رفته بسعی املم می خندد
چشمک برق همان ابروی ایمای من است
تخم اشکی بکف پای کسی خواهم ریخت
آرزو مژده ده اوج ثریای من است
اگر اینست سر و برگ نمود هستی
داغ امروز من آئینه فردای من است
سجده محمل کش صد قافله عجز است اینجا
اشک بی پا و سرم در سر من پای من است
نیستم جرعه کش درد کدورت (بیدل)
چون گهر صافی دل باده مینای من است