" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧٣: خیالی سد راه عبرت ماست

خیالی سد راه عبرت ماست
گر این دیوار نبود خانه صحراست
من و پیمانه نیرنگ کثرت
دماغ وحدتم اینجا دو بالاست
شرر خیز است چشم از اشک گرمم
برنگ داغ جامم شعله پیماست
نخواندم غیر درس بی نشانی
ورقهای کتابم بال عنقاست
نیم خاتم ولی از دولت عشق
خط پیشانی من هم چلیپاست
بکن حفظ نفس تا میتوانی
که نخل زندگی زین ریشه برپاست
چو دل روشن شود هستی غبار است
نفس در خانه آئینه رسواست
زدرس عشقم این معنیست روشن
که از خود چشم پوشیدن معماست
شدم خاک و غبارم هیچ ننشست
هنوزم ناله های درد پیداست
سبک بگذر زدلهای اسیران
که تمکین تو سنگ شیشه ماست
فلک گرد خرام کیست یارب
زپا ننشست تا این فتنه برخاست
برنگ آبله عمریست (بیدل)
زخجلت دیده من در ته پاست