داغ اگر حلقه زند ساغر صهبای دل است
ناله گربال کشد گردن مینای دل است
نیست بی شور جنون مشت غباری زیندشت
شش جهت عرض پریشانی اجزای دل است
دهر گو تنگتر از قطره خونم گیرد
گره آبله میدان طپشهای دل است
مسطر صفحه آئینه همان جوهر اوست
نفس سوخته هم جاده صحرای دل است
عشرت خانه تاریک زر و زن باشد
زخم پیکان توام چشم تماشای دل است
ریشه تخم است بهر جا زدویدن واماند
نفس از ضبط من و ما گهر آرای دل است
راحت شیشه در آغوش شکست است اینجا
صدف گوهر ما زخم طرب زای دل است
به که جز بر ورق گل ننشیند شبنم
بیشتر دست نگارین بتان جای دل است
چون طلب سوخت نفس گریه روان میگردد
اشک یکسر قدم آبله فرسای دل است
بحر بر موج گهر حکم روانی میکرد
گفت معذور که در دامن من پای دل است
درد مشکل که ازین دایره بیرون تازد
آنچه در پای شکست آمده مینای دل است
(بیدل) از گرد هوس در قفس یاس مباش
زنگ آئینه ات افسون تمنای دل است