در چمن گر طرف دامانت صبا خواهد شکست
بر رخ هر برگ گل رنگ حیا خواهد شکست
کی غبار خاطر هر آسیا خواهد شدن
تخم ما چون آبله در زیر پا خواهد شکست
اعتماد مأمن دیگر درین وادی کجاست
گرد ما بر باد خواهد رفت یا خواهد شکست
اینچنین گر شور مستی از لبت گل میکند
در لب ساغر چو بوی گل صدا خواهد شکست
نقش چندین جلوه در جمعیت دل بسته اند
بیخبر آئینه مشکن رنگها خواهد شکست
ما جنون آواره گان آشفتگی سر منزلیم
در خم دامان زلفی گرد ما خواهد شکست
خواب اسباب جهان را نعمتی جز یاس نیست
میهمانش ناشتا از ناشتا خواهد شکست
جرأت ما نیست جز گرد نفس بر هم زدن
ناله گر تازد همین قلب هوا خواهد شکست
تا دهد گردون مراد خاطر ناشاد ما
دست ها از کلفت بار دعا خواهد شکست
هر کجا گرد کسادیها شود عبرت فروش
دیده نرخ آبروی توتیا خواهد شکست
طبع ما هم از حوادث رنگ خواهد ریختن
شوخی تمثال گر آئینه را خواهد شکست
کو دماغ جستجوهای کنار نیستی
موج ما هم در دل بحر بقا خواهد شکست
نیست بنیاد تعلق آنقدر سنگین بنا
این غبار وهم را یک پشت پا خواهد شکست
(بیدل) از بوی خود است آخر شکست برگ گل
بال ما را شوخی پرواز ما خواهد شکست
در جنونم موی سر سامان راحت چیده است
سایه بیدی سراپای مرا پوشیده است
تا گل محرومی از گلزار وصلت چیده است
همچو شمع کشته در چشمم نگه خوابیده است
سخت بیدردیست دست از دامنت برداشتن
خون من رنگی بروی برگ گل خوابیده است
تا مرا عشقت چو شبنم دیده بیخواب داد
از گداز دل گلابی بر رخم پاشیده است
عاقبت خواهم بآن الفت سرا محمل کشید
بیخودی از عشق راه خانه ات پرسیده است
بستر داغی چو شمع کشته سامان کرده ام
ای هوس خاموش امشب آهم آرامیده است
برق بی رنگ است عشق اما درین صحرای وهم
دیده خلق از سیاهیهای خود ترسیده است
صبح وصلت بخت بد شاید فراموشم کند
نیستم نومید این ظالم بخوابم دیده است
خاک شو ای دل که در ناموس گاه عرض ناز
حسن را ننگ دوئی زائینه رنجانیده است
کاش چشم کس قضا نکشاید از خواب عدم
هر چه خوابیده است اینجا فتنه خوابیده است
با همه عجز از تلاش سوختن عاری نه ایم
شعله هم بر جرأت خاشاک ما لرزیده است
بستر آرام دنیا گرم نتوان یافتن
عمرها شد پهلوی ما زینطرف گردیده است
رفته چون ریگ روان (بیدل)تری از آبله
خاک این صحرا لب خشک کرا لیسیده است