" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٣: در جهان عجز طاقت پیشگی گردن زن است

در جهان عجز طاقت پیشگی گردن زن است
شمع را از استقامت خون خود در گردن است
ذوق عشرت میدهد اجزای جمعیت بباد
گر بدلتنگی بسازد غنچه ما گلشن است
هر که رفت از خود بداغ تازه ام ممتاز کرد
آتش این کاروانها جمله بر جان من است
جنبشم از جا برد مشکل که همچون بیستون
پای خواب آلود من سنگ گران در دامن است
پیش پای خویش از غفلت نمی بینم چو شمع
گرچه بزم عالم از فیض نگاهم روشن است
بیریاضت ره بچشم خلق نتوان یافتن
دانه بعد از آرد گشتن قابل پرویزن است
سوختم صد رنگ تا یک داغ راحت دیده ام
پیکر افسرده ام خاکستر صد گلخن است
همچنان کز شیر باشد پرورش اطفال را
شعله ها در پنبه داغ دلم پروردن است
اشک مجنونم زبان درد من فهمیدنی است
در چکیدنها مژه تا دامنم یک شیون است
مهر عشق از روی دلها گر براندازد نقاب
باطن هر ذره از چندین طپش آبستن است
هر قدر عریان شوم فالی نقابی میزنم
چون شکست دل هجوم ناله ام پیراهن است
معنی سوزیست (بیدل) صورت آسایشم
جامه احرام آتش پنبه داغ من است