در خور غفلت نگاهی رونق ما و من است
خانه تاریک است اگر شمع تامل روشن است
چیست نقد شعله غیراز سعی خاکستر شدن
سال و ماه زندگانی مدت جان کندن است
دل بسعی گریه سرشار روشن کرده ایم
این چراغ بیکسی را اشک حسرت روغن است
خامکار الفت داغ محبت نیستم
همچو آتش سوختن از پیکر من روشن است
ساغر عشرت که میگیرد که در بزم بهار
همچو مینا شاخ گل امروز خون در گردن است
ننگ تصویریم از ما جرأت جولان مخواه
اینقدرها بسکه پای ما برون دامن است
هیچکس بر معنی مکتوب شوق آگاه نیست
ورنه جای نامه پیش یار ما را خواندن است
نور بینش جمله صرف عیب پوشی کرده ایم
شوخی نظاره ما تار چشم سوزن است
طبع روشن کم دهد از دست ربط خامشی
از پی حبس نفس آئینه حصن آهن است
بشکنم دل تا شوم با رمز تحقیق آشنا
شخص هم عکس است تا آئینه در دست من است
ضبط بیباکیست در کیش جنون ترک ادب
بی گریبان دست من پای برون از دامن است
جز تأمل نیست (بیدل) مانع شوق طلب
رشته این ره اگر دارد گره استادن است