در سیرگاه امر تحیر مقدم است
آئینه شخص و صورت این شخص مبهم است
نی آه در جگر نه رخ یار در نظر
در حیرتم که زندگیم از چه عالم است
وضع فلک زشش جهت آواز میدهد
کای بیخبر بلند مچین پایه ات خم است
عمری زخودروی که بفرسودگی رسی
چون خامه لغزشت بزمینهای بی نم است
دل را نشان ناوک آفات کرده اند
هر دم زدن بخانه آئینه ماتم است
تسلیم راه فقر نخواهد غبار کس
کز نفش پا علم شده ئی این چه پرچم است
اوج و حضیض قلزم امکان شگافتیم
از آبرو مگو همه جا این گهر کم است
با هیچکس نشاید از انسان طرف شدن
شمشیر انتقام ضعیفان تنک دم است
گر وارسی به نشه اقبال بیخودی
رنگ بگردش آمده پیمانه جم است
از حیرت حقیقت خلوت سرای انس
تا حلقه برون درآغوش محرم است
بگذشت عمر و اشک گرفت است دامنش
با بال صبر عقده همین گرد شبنم است
زین بار انفعال که در نام زندگیست
(بیدل) نگینم آبله دوش خاتم است