" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩١: در طپش آباد دهر حیرت دل لنگر است

در طپش آباد دهر حیرت دل لنگر است
مرکز دور محیط آب رخ گوهر است
چرخ زسرگشتگی گرد سحر ساز کرد
سودن صندل همان شاهد دردسر است
لاف هنر بیهده است تا ننمائی عمل
تیغ نگردد چنار گر همه تن جوهر است
نیست غبار اثر محرم جولان ما
کز عرق شرم عجز راه فضولی تر است
رشته ساز امید در گره عجز سوخت
شوق چه شوخی کند ناله نفس پرور است
رهرو تسلیم را راحله افتادگی
قافله عجز را خاک شدن رهبر است
تا بقبولی رسی دامن ایثار گیر
شامه آفاق را صیت کرم عنبر است
بحث عدورامده جز بتغافل جواب
زانکه حدیث درشت در خور گوش کراست
دام طیشهای دل حسرت سیر فناست
شعله بیتاب ما بسمل خاکستر است
روی که دارد عرق دیده سرشک آشناست
زلف که در تاب رفت نسخه دل ابتر است
چاک گریبان ما سینه بصحرا کشود
تنگی خلق جنون اینهمه وسعتگر است
(بیدل) ازین انجمن سرخوش در دیم و بس
بزم چو باشد شراب آبله اش ساغر است