در ندامت گل مقصود ببر نزدیک است
دامنی هست بدستیکه بسر نزدیک است
دوری منزل مقصود زخود بینیهاست
اگر از خویش کنی قطع نظر نزدیک است
رهبر کام تو پاس نفس است ای غواص
سر این رشته نگهدار گهر نزدیک است
ای هوس آنهمه مغرور اقامت نشوی
نسبت سنگ هم اینجا بشرر نزدیک است
همه گویند جدا نیست زما دلبر ما
ما چنین دور چرائیم اگر نزدیک است
ترک اوهام جسد مژده گردون تا زیست
بیضه هر گه شکند رستن پر نزدیک است
ناتوانی زچه رو صید خیالم نکند
تاب این رشته بآن موی کمر نزدیک است
سیر هاد هوس آباد تمنا کردیم
منزل یاس زهر راهگذر نزدیک است
همه مقصدطلبان دامن لغزش گیرند
گر بدانند که منزل چقدر نزدیک است
نفست گام فنا می شمرد غفلت چند
آنچه دور است کنون وقت دگر نزدیک است
(بیدل) آنجا که جنون منصب عزت بخشد
نسبت آبله با دیده تر نزدیک است