" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٨: در وادی ئی که قدرت عجزم کمال داشت

در وادی ئی که قدرت عجزم کمال داشت
بالیدگی چو آبله ام پایمال داشت
سیراب نازم از دل بی مدعای خویش
گوهر بجیب صافی مطلب زلال داشت
کردیم سیر وادی وحشت سواد عشق
تا نقش پا همان رم چشم غزال داشت
چون شمع جنبش مژه ما را زخویش برد
پرواز آرمیده ما طرفه بال داشت
شور طلب زوهم فنا سر بجیب ماند
ورنه بخاک نیز جنون احتمال داشت
سررشته هلال بخورشید محکم است
نقصان حال ما اثری از کمال داشت
در عین وصل چشم به پیغام دوختیم
شبنم بروی گل نگهی در خیال داشت
اکنون علاج شبه هستی که میکند
در سنگ نیز آئینه ما مثال داشت
آن حیرتیکه کرد برویت مقابلم
آئینه داری از دل بی انفعال داشت
مشکل بعیش بی نفسان پی برد کسی
شمع خموش سیر شبستان حال داشت
یارب شفق طراز کدامین بهار شد
رنگی که خون بیکسیم زیربال داشت
هر کس بقدر همت خود ناز میکند
(بیدل) غم تو دارد اگر خواجه مال داشت