" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩٩: در وصلم و سیرم بگریبان خیال است

در وصلم و سیرم بگریبان خیال است
چون آینه پرواز نگاهم ته بال است
بیقدری دل نیست جز آهنگ غرورش
تا چینی ما خاک نگشتست سفال است
سایل بکف اهل کرم گر بغلط هم
چشمی بکشاید لب صدرنگ سوال است
از بیخبری چند کنی فخر لباسی
پشمیست که بر دوش تو در کسوت شال است
از مائده بی نمک حرص مپرسید
چیزیکه بجز غصه توان خورد محال است
جهدیکه زکلفتکده جسم برائی
هر دانه که از خاک برون جست نهال است
بگداز برنگی که پری داغ تو گردد
چون سنگ اگر شیشه برائی چه کمال است
بر جلوه اسباب توهم نفروشی
دیوار و در خانه خورشید خیال است
لعل تو ببزمیکه دهد عرض تبسم
موج گهر آنجا شکن چهره زال است
زین مائده یک لقمه گوارا نتوان یافت
نعمت همه دندان زده رنج خلال است
(بیدل) دل ما با چه شهود است مقابل
نقشیکه درین پرده به بستیم خیال است