دل از بهار خیال تو گلشن راز است
نگه بیاد جمالت بهشت پر از است
خیال مرهم کافور گلفروش مباد
بروی تیغ توام چشم زخم دل باز است
تو برق جلوه نگه دشمنی کسی چکند
شکست آینه حسن مستی ناز است
گداختم زتحیر که چشم آینه هم
بهار حسن ترا شبنم نظرباز است
میم جو نکهت گل جوهر هوا گردید
هنوز شیشه رنگم شکستن آغاز است
لبی که خنده درو خون شود لب میناست
رگی که نیش بدل میزند رگ ساز است
سخاست نشه شهرت کرم نژاد انرا
کشاده دامنی ابربال پرواز است
فریب عجز مخور از پر شکسته رنگ
که در گرفتن پرواز چنگل باز است
زپیچ و تاب نفس سوز دل توان دانست
زبان دود باسرار شعله غماز است
ندانم اینهمه حرف جنون که میگوید
که گوش حلقه زنجیر ما پرآواز است
توان زبیخودیم کرد سیر عالم حسن
شهید عشقم و خونم قلمرو ناز است
نهال گلشن قدر سخنوری (بیدل)
بقدر معنی برجسته گردن افراز است