دل بسعی آب گردیدن طرب پیمانه است
خودگذازی تر دماغیهای این دیوانه است
هر کجا نازیست ایجاد نیازی میکند
خط چراغ حسن را جوش پر پروانه است
نالها در دل گره دارم بناموس وفا
ریشه ام چون موج گوهر در طلسم دانه است
عضو عضوم نشه کیفیت مژگان اوست
دست اگر بر هم فشانم لغزش مستانه است
تا نمیری رمز این معنی نگردد روشنت
کاشنای زندگی از عافیت بیگانه است
از کج اندیشان نشان مردمی جستن خطاست
چشم کی دارد کمان هر چند صاحب خانه است
مگذر یدای میکشان از فیض تعلیم جنون
حلقه زنجیر سرمش خط پیمانه است
دست رد پرداز سامان تماشا میشود
طره تارنگه را موج مژگان شانه است
غفلت من کم نشد از سرگذشت رفتگان
چون ره خوابیده ام آواز پا افسانه است
عالم امکان ندارد از حوادث چاره ئی
در هجوم گرد سیل آبادی ویرانه است
چون حباب آخر نفس آشوب هستی میشود
خانه ما سیل بنیادش هوای خانه است
ما باول گام از تمهید وحشت جسته ایم
(بیدل) اینجا چین دامن ابجد طفلانه است