" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٨: دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است

دوری منزلم از بسکه ندامت اثر است
سودن دست زپایکدو قدم پیشتر است
عالمی سوخت نفس در طلب و رفت بباد
فکر شبگیر رها کن که همنیت سحراست
قطره ما بطلب پا زد و از رنج آسود
بیدماغی چقدر قابل وضع گهر است
تا خموشی نگزینی حق و باطل باقیست
رشته ئی را که گره جمع نسازد دو سر است
رنج خفت مکش از خلق باظهار کمال
نزد این طایفه بی عیب نبودن هنر است
در چنین عرصه که عامست پرافشانی شوق
مشت خاک تو اگر خشک فرو ماندتر است
دعوی عشق و سر از تیغ جفا دزدیدن
در رگ حوصله خونی که نداری جگر است
طینت راست روان کلفت تلخی نکشد
گره نی لب چسپیده ذوق شکر است
هر کس از قافله موج گهر آگه نیست
روش آبله پایان خیالت دگر است
خواب فهمیده ئی و در قفس پروازی
باخبر باش که بالین تو موضوع پر است
این شبستان گرهی نیست که بازش نکنند
بتکلف هم اگر چشم گشائی سحر است
ترک هستی کن و از ذلت حاجت بدرآی
تا نفس باب سوال است غنا دربدر است
ما و من تعبیه صنعت استاد دلیم
قلقل شیشه صدای نفس شیشه گر است
هر کجا آینه دکان هوس آراید
پر بتمثال منازید نفس در نظر است
(بیدل) از عمر مجو رسم عنان کرداندن
قاصد رفته ما باز نگشتن خبر است