راحت جاوید عشاق از فضولی رستن است
سجده شکر نگه چشم از تماشا بستن است
چون خروش نغمه ئی کز تار می آید برون
شوخی پرواز ما از بال آنسو جستن است
از کشاکش نیست ایمن یکنفس فرصت شمار
کار ریگ شیشه ساعت زپا ننشستن است
نشه آزادی ئی دارد غرور عاشقان
ناله را گردن کشی از قید هستی رستن است
تا چه زاید صبحدم کامشب ببزم نوبهار
غنچه چون مینای می از خون عیش آبستن است
شرمی از آزار دلها کن که در ملک وفا
بهر ناموس مروت رنگ هم نشکستن است
از مکافات عمل ایمن نباید زیستن
سربریدنهای ناخن عبرت دل خستن است
همچو اشک از انفعال دستگاه ما و من
آب باید شد که آخر دستی از خود شستن است
تا توان زین انجمن کام تماشا یافتن
همچو شمع اجزای ما را با نگه پیوستن است
زانقلاب دهر (بیدل) کارم از طاقت گذشت
بعد ازین از سخت جانی سنگ بر دل بستن است