" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨: راحت کجاست گر دلت از خویش رسته نیست

راحت کجاست گر دلت از خویش رسته نیست
در آتشست نعل سپندی که جسته نیست
جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم
بر ما مبند تهمت باری که بسته نیست
دیوانه تصرف دشت محبتم
خاری نیافتم که بپائی شکسته نیست
صد رنگ جیب غنچه و گل واشگافتیم
رنگینی ئی بالفت دلهای خسته نیست
افسون حیرتم زتو قطع نظر نکرد
پیچیده است رشته سازم گسسته نیست
افسردگی بشعله همت چه میکند
خورشید زیر خاک هم از پا نشسته نیست
دل جمع کن بحاصل اسباب پرمناز
گل را حضور غنچه در آغوش دسته نیست
در کارخانه که شکست آب و رنگ اوست
کار دگر چو بستن دل دست بسته نیست
(بیدل) بطبع بیخودیت بوی راحتی است
رنگی شکسته ئی که برنگ شکسته نیست