" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩: رزق خلوتگه اندیشه روزی خوار است

رزق خلوتگه اندیشه روزی خوار است
دانه هرگاه مژه باز کند منقار است
قطره ما نشد آگاه تامل ورنه
موج این بحر گهر خیز گریبان زار است
الفت جسم صفای دل ما داد بزنگ
آب این آینه یکسر عرق گلکار است
طرف دامان تعلق زخراش ایمن نیست
مفت دیوانه که صحرای جنون بیخار است
از کج اندیشی دل وضع جهان دلکش نیست
غم تمثال مخور آینه ناهموار است
بر تعین زده ئی زحمت تحقیق مده
سر سودائی سامان بگریبان بار است
در بهاری که سر و برگ طرب رنگ فناست
دست بر سر زدنت به زگل دستار است
ادب آموز هوستازی غفلت پیریست
سایه را پای بدامن زخم دیوار است
رنگ ها بال فشان می رود و می آید
این چمن عالم تجدید کهن تکرار است
ای ندامت مددی کز غم اسباب جهان
دست سودن هوسی دارد و پر بیکار است
(بیدل) از زندگی آخر نتوان جان بردن
رنگ این باغ هوس آتش بی زنهار است