" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤: رنگ گلشن بهار خط او دور دید و رفت

رنگ گلشن بهار خط او دور دید و رفت
این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت
از صبح این چمن طربی چشم داشتیم
آخر نفس بر آئینه ما دمید و رفت
دیگر پیام ما بر جانان که میبرد
اشکیکه داشتیم زمژگان چکید و رفت
چندین چمن فسرد بخون امید ما
رنگ حنا گلی که مپرسید چید و رفت
ذوق وفای وعده ات از دل نمیرود
قاصد ثمر نبود که گویم رسید و رفت
لبیک کعبه مانع ناقوس دیر نیست
اینجا فسانه هاست که باید شنید و رفت
پرسیدم از حقیقت مرگ قلندری
گفتند بی غم تو و من خورد و رید و رفت
گفتم رموز مطلب هستی بیان کنم
تا بر زبان رسید سخن لب گزید و رفت
گردید پیریم ادب آموز عبرتی
کز تنگنای عمر جوانی خمید و رفت
وامانده بود هوش درین دشت بیکران
لغزید پای سعی و رهی شد سپید و رفت
(بیدل) دودم به الفت هستی نساختیم
جولان او زدامن ما چین کشید و رفت