زان اشک که چون شمع زچشم تر من ریخت
مجلس همه رنگین شد و گل در بر من ریخت
آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد
تا چشم به پرواز کشودم پر من ریخت
افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد
این آب نمک بود که بر گوهر من ریخت
آنروز که یازید جنون دست حمایت
مو چتر شد و سایه گل بر سر من ریخت
عمریست سراغ دل گم گشته ندارم
یارب بکجا این ورق از دفتر من ریخت
چون شعله پس از مرگ بخود چشم کشودم
بر روی من آبیست که خاکستر من ریخت
اشکم زتنگ مایگیم هیچ مپرسید
تا جرعه فشانم بزمین ساغر من ریخت
فریاد که چون شمع بجائی نرسیدم
یک لغزش مژگان بهمه پیکر من ریخت
چون سایه زبیمار ادب دست بدارید
افتادگی ئی بود که بر بستر من ریخت
(یدل) دیت آب رخ خود زکه خواهم
این خون قناعت طمع کافر من ریخت