" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢: زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است

زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است
قط محرف این خامه تیغ در دست است
زخلق شغل علائق حضور مردن برد
جدا فتاد سر از تن بفکر پا بست است
جهان چو معنی عنقا بفهم کس نرسید
که این تحیر گل کرده نیست یا هست است
کمان همت وارسته ناوکی داری
زهرچه در گذری حکم صافی شست است
بزیر چرخ مشو غافل از خم تسلیم
زخانه ئی که تو سر بر کشیده ئی پست است
بگوش عبرت ازین پرده میرسد آواز
که نقش طاقچه رنگ پرتنک بست است
کشاکش نفس از ما نمیرود (بیدل)
درین محیط همه ماهی ایم و یک شست است