زدستگاه جنون راز همتم فاش است
که جوش آبله ام هر قدم گهرپاش است
حصول کار امل نیست غیر خفت عقل
برای دیگ هوس خامی طمع آش است
غبار کلفت ازین میهمان سرا نرود
که طبع خلق فضول و زمانه قلاش است
چو صبح نسخه فروش ظهور آفاقیم
زچاک سینه ما راز نه فلک فاش است
نگارخانه حیرت بدیدن ارزانی
خیال موی میان تو کلک نقاش است
جهانیان همه مست شکست یکدگراند
هجوم موج درین بحر گرد پرخاش است
زغارت ضعفا مایه می برد ظالم
زپهلوی خس و خاشاک شعله عیاش است
کدام شعله که آخر بخاک ره ننشست
بساط رنگ جهانرا شکست فراش است
همین بزندگی اسباب دام آفت نیست
بخاک نیز کفن خضر راه نباش است
حصارجهل بود دستگاه ما (بیدل)
همان بچنگل خود آشیان خفاش است