زندگی سدره جولان ماست
خاک ما گل کرده آب بقاست
با چنین بیدست و پائیهای عجز
بسمل ما را طپیدن خون بهاست
هر کجا سر و تو جولان میکند
چشم ما چون طوق قمری نقش پاست
خاک گشتیم و همان محو توایم
آینه رفت از خود و حیرت بجاست
مفت راحت گیر نرمیهای طبع
سنگ چون گردد ملایم مومیاست
شکوه سامانند بی مغزان دهر
مایه جام از تهیدستی صداست
این صدفها یکقلم بی گوهراند
عالمی دل دارد اما دل کجاست
از ضعیفی صید مایوس مرا
حلقه فتراک محراب دعاست
در شرر آئینه اشیا گم است
ابتدای هر چه بینی انتهاست
باید اول گامت از هستی گذشت
جاده دشت محبت اژدهاست
میفزاید وحشت انداز کمند
ناله در نایابی مطلب رساست
یاد روی کیست عید گریه ام
طفل اشکم صد چمن رنگین قباست
گلفروش نازم از بیحاصلی
پنجه بیکار دایم در حناست
(بیدل) از آفت نصیبان دلیم
خون شدن معراج طاقتهای ماست