" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٧: زیر گردون طبع آزادی نوائی برنخاست

زیر گردون طبع آزادی نوائی برنخاست
بسکه پستی داشت این گنبد صدائی برنخاست
هر که دیدیم از تعلق در طلسم سنگ بود
یکشرر آزاده ئی از خود جدائی برنخاست
عمر رفت و آه دردی از دل ما سر نزد
کاروان بگذشت و آواز درائی برنخاست
اینکه مینالیم عرض شکوه بیدردی است
ورنه از ما ناله درد آشنائی برنخاست
کشتی خود با خدا بسپار کز طوفان یاس
عالمی شد غرق و دست ناخدائی برنخاست
در هجوم آباد ظلمت سایه پر بی آبروست
مفت خود فهمید اگر اینجا همائی برنخاست
مفلسانرا مایه شهرت همان دست تهی است
تا بقید برگ بود از نی نوائی برنخاست
خوش نگون بختم که در محراب طاق ابروش
دیده ام را یکمژه دست دعائی برنخاست
دهر اگر غفلت رواج جهل باشد باک نیست
جلوها بیرنگ بود آئینه رائی برنخاست
خاطر ما شکوه ئی از جور گردون سر نکرد
بارها بشکست وزین مینا صدائی برنخاست
گر زمین برخیزد از جا نقش پا افتاده است
زین طلسم عجز چون من بیعصائی برنخاست
در هوای مقدمش (بیدل) بخاک انتظار
نقش پا گشتیم لیک آواز پائی برنخاست