زین من و ما زندگی سیر فنائی کرد و رفت
            برمزار ما دو روزی های هائی کرد و رفت
         
        
            عجز طاقت بی گذشتن نیست زین بحر سراب
            سایه بر خاک از جبین مالی شنائی کرد و رفت
         
        
            در خروش بیدماغان جنون تکرار نیست
            دل سپندی بود در محفل صدائی کرد و رفت
         
        
            دوستان از خود بسعی نیستی برخاستند
            گرد ما هم خواهد ایجاد عصائی کرد و رفت
         
        
            عیب هستی نیست چندان چاره پوشیدنش
            چشم اگر بندی توان بند قبائی کرد و رفت
         
        
            کس گرفتار تعلقهای وهم و ظن مباد
            مرگ مژگان بند تعلیم حیائی کرد و رفت
         
        
            شخص هستی جز جنون شوخ چشمیها نداشت
            هر چه رفت از چشم ما بر دل بلائی کرد و رفت
         
        
            بادپیمائی چو شمع اینجا اقامت میکند
            بر هوا سرها سراغ زیرپائی کرد و رفت
         
        
            عمر از کم مایه گیهای نفس باکس نساخت
            میزبان شد منفعل مهمان دعائی کرد و رفت
         
        
            خجلت ناپایداری مزد سعی زندگیست
            گر همه آمد صواب اینجا خطائی کرد و رفت
         
        
            در حریم عشق غیر از سجده کس را بار نیست
            باید اکنون یک نماز بی قضائی کرد و رفت
         
        
            خلق را ذوق عدم زین انجمن ناکام برد
            فرصت ما نیز خواهد عزم جائی کرد و رفت
         
        
            تا قیامت ساغر خمیازه میباید کشید
            ساقی این بزم بی صهبا حیائی کرد و رفت
         
        
            داغ نیرنگم که امشب کاغذ آتش زده
            بر حریفان خنده دندان نمائی کرد و رفت
         
        
            (بیدل) از غفلت بتعمیر شکست دل مکوش
            در ازل دیوانه ئی طرح بنائی کرد و رفت