" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٥: ستم شریک من یاس خوشدن ستم است

ستم شریک من یاس خوشدن ستم است
حریف عذر هزار آرزو شدن ستم است
دلیست در بغلت بوکن و تسلی باش
چو آهوان زهوا نافه جو شدن ستم است
مرا بحیرت آئینه رحم می آید
طرف باین همه زشت و نکوشدن ستم است
فنا نگشته زتنزیه شرم باید داشت
برنگ بال نیفشانده بوشدن ستم است
زحرص ذلت حاجت بهیچ در مبرید
بشرم تشنه لب آبرو شدن ستم است
زبس گداخته ام از نظر نهان شده ام
هنوز پیش میان تو موشدن ستم است
بسجده خاک شو و محو یک تمیم باش
عرق فروش دوام وضو شدن ستم است
دل آب میشود از نام وصل خاموشم
ادب پیام حدیث مگو شدن ستم است
بکارگاه عناصر دماغ میسوزم
چراغ خیره سر چارسو شدن ستم است
بهجر زنده ام آئینه پیش من مگذار
جدا زیار بخود روبرو شدن ستم است
زخویش درنگذشت است هیچکس (بیدل)
بوهم دور مرو بر من او شدن ستم است