سرکشیها بمرگ راهبر است
گردن موج را حباب سر است
نیست در رنگ اعتبار ثبات
آبروها چو موج در گذر است
سفله بر خورده های زرنازد
لاف پرواز سنگ از شرر است
فال راحت مزن کزین کف خاک
هر چه آسوده تر فسرده تر است
دل خراشی است عرض جوهر هوش
وقت آئینه خوش که بیخبر است
شوق واماندگی نصیب مباد
دل افسرده ناله دگر است
بیتو چندان گریستم که چو ابر
سایه من سواد چشم تر است
از هجوم بهار آبله ام
جاده پنهان چو رشته در گهر است
بر اثرهای عجز میتازم
همچو رنگم شکست بال و پر است
پشت تمکین باعتبار قویست
کوه را لعل مهره کمر است
در طلبگاه دل چو موج و حباب
منزل و جاده هر دو در سفر است
غفلت افسون نارسائی ماست
دست خوابیدگان بزیر سر است
(بیدل) از گریه شهرتی داریم
بال پرواز ابر چشم تر است