" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٧: سعی جاه آرزوی خاک شدن در سر داشت

سعی جاه آرزوی خاک شدن در سر داشت
موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت
دل آزاد بپرواز خیالات افسرد
حیف از آن خانه آئینه که بام و در داشت
از هنر رنگ صفای دل ما پنهان ماند
صفحه آینه ننگ از رقم جوهر داشت
امتیاز آینه پردازی تحصیل غناست
زین چمن گل بسر آن داشت که مشت زر داشت
نشه ناز تعین می جام رمقیست
سر بی گردن فرصت چو حباب افسر داشت
وحدت آن نیست که کثرت گرهش باز کند
نقطه مهر عجبی بر سر این دفتر داشت
رنج دعوی نبری عرصه فرصت تنگ است
شرر کاغذ آتش زده این محضر داشت
تا چو اشک از مژه جستیم بخاک افتادیم
بال ما را عرق شرم رهائی تر داشت
دل نه امروز گرفتست سر راه نفس
نشه در خم بنظر آبله ساغر داشت
آسمان نیست که ما دل زجهان برداریم
دل زمین است زمین را که تواند برداشت
تا فنا موج نزد جوهر هستی کم بود
بعد پرواز عیان گشت که رنگم پر داشت
هر طرف میگذرم پیریم انگشت نماست
قد خم گشته بدوشم علمی دیگر داشت
همچو موج گهرم عمر بغلطانی رفت
فرصت لغزش پا تا بکجا لنگر داشت
گر بتحسین نگشاید لب یاران برجاست
در نیستان قلم معنی ما شکر داشت
(بیدل) آشفتگی از طور کلام تو نرفت
این جنون سلسله یکسر خط بی مسطر داشت