سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت
آسیا هر سودن دست اندکی از خویش رفت
عالم اسباب هستی چون عدم چیزی نداشت
هر کرا دیدیم درویش آمد و درویش رفت
آه ازان مغرور بیدردی کزین ماتم سرا
همچو اشک دیده بی نم تغافل کیش رفت
صد سحر شور تبسم داشت لعلش لیک حیف
این نمک پر بیخبر از سینهای ریش رفت
صبح هر اقبال غافل از شب ادبار نیست
ای بسا حسنی که از خط سر بجیب ریش رفت
پیرو خلق دنی بودن زغیرتهاست دور
شیر مردانرا نباید بر طریق میش رفت
زین ندامت جز تحیر با چه پردازد کسی
عمر فرصت در نظر کم آمد از بس بیش رفت
امن خواهی تشنه تشویش طبع کس مباش
خون فاسد روزگارش در خمار نیش رفت
شغل اعمال دگر بسیار بود اما چه سود
هر که در بزم خیال آمد خیال اندیش رفت
چاره این درد بیدرمان ندارد هیچکس
مرگ پیش آمد زمانی کز نفس تشویش رفت
با ادب جوشیده ئی (بیدل) زهزیان دم مزن
موج گوهر بسته را شوخی نخواهد پیش رفت