شب گریه ام بآن همه سامان شکست و ریخت
            کز هر سرشک شیشه طوفان شکست و ریخت
         
        
            در راه انتظار توام اشک بود و بس
            گرد مصیبتی که زدامان شکست و ریخت
         
        
            طوفان دهر شورش آهم فرونشاند
            این گردباد گرد بیابان شکست و ریخت
         
        
            از چشمت آنچه بر قدح می فتاده است
            کس را کم اوفتاد بدینسان شکست و ریخت
         
        
            اشکم زدیده ریخت بحال شکست دل
            مشکل غمیکه عشق تو آسان شکست و ریخت
         
        
            آخر چکید موج تبسم زگوهرت
            شور نمک نگر که نمکدان شکست و ریخت
         
        
            عمری عنان گریه کشیدم ولی چه سود
            آخر بدامنم جگر ستان شکست و ریخت
         
        
            باید بنقش پای تو سیر بهار کرد
            کاین برگ ازان نهال خرامان شکست و ریخت
         
        
            گرداب خون زهردوجهان موج میزند
            در چشم انتظار که مژگان شکست و ریخت
         
        
            در عالم خیال تو این غنچه وار دل
            آئینه خانه ئی بگریبان شکست و ریخت
         
        
            از خویش هر چه بود شکستیم و ریختیم
            غیر از دل شکسته که نتوان شکست و ریخت
         
        
            (بیدل) زفیض عشق بمژگان گذشته ایم
            در بیشه که ناخن شیران شکست و ریخت