شعله ها در گرم جوشی داغ آه سرد ماست
نغمه هم حسرت غبار نالهای درد ماست
خاک تمکین آشیان حیرت آنجلوه ایم
لنگر دامان چندین دشت وحشت گرد ماست
حال دل صد گل زچاک سینه ما روشن است
صد سحر بوی جگر در رهن آه سرد ماست
بسکه در دل مهره شوق سویدا چیده ایم
از کواکب چرخ هم داغ بساط نرد ماست
عضو عضو ما جراحت زار حسرتهای اوست
هر دلی کز یاد الفت خون شود همدرد ماست
آفتابی در سواد یاس غربت گو مباش
خاک بر سر ریختن صبح دل شب گرد ماست
مشت خاشاکی زدشت ناکسی گل کرده ایم
حسرت برق آبیار طبع غم پرورد ماست
دام هستی نیست زنجیری که نتوان پاره کرد
اینقدر افسردگی از همت نامرد ماست
سایه مژگان همان بردیدها زیبنده است
آنچه نتوان ریختن جز بر سر ما گرد ما است
با غبار وهمی از هستی قناعت کرده ایم
خاک باد آورده ما گنج بادآورد ماست
تا کجا خواهی عیار دفتر مجنون گرفت
نه سپهر بی سر و پا نسخه یک فرد ماست
پرتو شمع است (بیدل) خلعت زرین شب
بزم سودا فرش اگر دارد زرنگ زرد ماست