" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٥: شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است

شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است
کوس ارباب کرم فریاد سایل بوده است
چشم غفلت پیشه را افسردگی امروز نیست
مشت خاک ما بهر جا بود کامل بوده است
در گرفتاری رسا شد نشه پرواز من
بال آزادی چو سروم پای در گل بوده است
موج تا در جنبش آید میرود از خود حباب
گردبال افشانی رنگم همین دل بوده است
شد طپیدن جاده سرمنزل آسایشم
آشیان عیش زیربال بسمل بوده است
غافلم دارد زدریا لاف بینش چون حباب
پرده چشمی بچندین جلوه حائل بوده است
کرد آخر واصل بزم تو از خود رفتنم
سایه را در خانه خورشید منزل بوده است
قالب افسرده ما را در غبار وهم سوخت
غرقه بحری که ما بودیم ساحل بوده است
دفتر امکان زبیکاری ندارد صفحه ئی
پرده چشم غلط بین فرد باطل بوده است
گر فنا خواهم غم قطع امیدم میکشد
مرگ هم چون زندگانی بیتو مشکل بوده است
چون نفس آئینه دل هم ثبات ما نداد
حیف نقش ما که در هر صفحه زایل بوده است
بیخودی کرد از حضور لیلی دل غافلم
ورنه هر اشکی که رفت از دیده محمل بوده است
نیست نیرنگی که نقش اعتبار خاک نیست
نیست گردیدن بصد هستی مقابل بوده است
امتداد عمر (بیدل) سختی از طبعم ربود
گردش سال آسیای دانه دل بوده است