" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٦: شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست

شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست
گر براحت نزند ساحل ما هم دریاست
راحتی در قفس وضع کدورت داریم
زنگ مژگان بهم آوردن آئینه ماست
چشم حاصل چه توان داشت که در مزرع عمر
چون شرر دانه فشانی همه بر روی هواست
زندگی نیست متاعیکه بتمکین ارزد
کاروان نفس ما همه جا هرزه دراست
دست گل دامن بوئی نتوانست گرفت
رفت گیرائی ازان پنجه که در بند حناست
همه وامانده عجزیم اگر کار افتد
نفس سوخته اینجا زره زیر قباست
تا سر کوی تو یارب که شود رهبر من
ناله خار قدمی دارد و اشک آبله پاست
ساحلی کو که دهم عرض خودآرائیها
هر کجا گوهر من جلوه فروشد دریاست
چاره اندیشیم از فیض الم محرومیست
فکر بی دردی اگر ره نزند درد دو است
همه جا گمشدگان آینه راز هم اند
من زخود رفته ام و قرعه بنام عنقاست
نغمه انجمن یاس بشوخی نزند
سودن دست ندامت زدگان نرم صداست
بیدل) از باده کشان وحشی عشرت نرمد
دام مرغان طرب رشته موج صبهاست