" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٨: شوکت شاهیم از فیض جنون در قدم است

شوکت شاهیم از فیض جنون در قدم است
چشم زخمی نرسد آبله هم جام جم است
تاب الفت نتوان یافت بسر رشته عمر
صبح وحشت زده را جوش نفس گر درم است
کفر و دین در گره پیچ و خم یکدگراند
ظلمت و نور چو آئینه و جوهر بهم است
ما جنون شیفتگان امت آشفتگییم
وضع ما را بسر زلف پریشان قسم است
خوی معشوق زآئینه عاشق دریاب
طینت برهمن از آتش سنگ صنم است
کینه در طبع ملایم نکنند نشو و نما
فارغ از جوش غبار است زمینی که نم است
وحشی صید کمند دم سردی داریم
رشته گوهر شبنم نفس صبحدم است
چاک در جیب حیاتم زتبسم مفگن
رگ این برگ گلم جاده راه عدم است
آنقدر نیست درین عرصه نمایان گشتن
سرموئی اگر از خویش برائی علم است
مرگ شاید دل از اسباب هوس پردازد
ورنه در ملک نفس صافی آئینه کم است
رحم بر شبنم ما کن که درین عبرتگاه
آب گردیدن و از خود نگذشتن ستم است
دیده در خواب عدم هم مژه بر هم نزند
گر بداند که تماشا چه قدر مغتنم است
حسن بی مشق تامل نگذشت از دل ما
صفحه حیرت آئینه عجب خوش قلم است
نفس صبح زشبنم بتامل نرسید
رشته عمر زاشکم بگره متهم است
میچکد سجده زسیمای نمودم (بیدل)
شاهد حال من آئینه نقش قدم است