صبح این بادیه آشوب طپشهای دلست
شام گردی زجنون تازی سودای دلست
مجمر اینجا همه گوشست برآواز سپند
آسمان خانه زنبور زغوغای دلست
گه طپش گاه فغان گاه جنون میخندد
برق تازی که در آئینه اخفای دلست
نیست حرفی که ازین نقطه نیاید بیرون
شور سازد و جهان اسم معمای دلست
نه همین اشک بطوفان طپش می غلطد
داغ هم زورق طوفانی دریای دلست
شیشه بی خون جگر کی گذرد از سرجام
چشم حیرت زده ام آبله پای دلست
حسن بی پرده و من سربگریبان خیال
اینکه منع نگهم میکند ایمای دلست
نوبهاری عجب از وهم خزان باخته ام
غم امروز من اندیشه فردای دلست
ظرف و مظروف خیال آئینه یکدگراند
هر کجا از تو تهی نیست همان جای دلست
نیست جز بی خبری راحله ریگ روان
رفتن از دست بذوق طلبت پای دلست
کس بتسخیر نفس صرفه تدبیر ندید
بهوس دام مچین وحشی صحرای دلست
(بیدل) احیای معانی بخموشی کردم
نفس سوخته اعجاز مسیحای دلست