" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٦: صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست

صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست
بیشتر در خانه آئینه جوهر بوریاست
سجده تعلیم است عجز نارسائیهای شوق
چین کلفت بر جبینم نقش محراب دعاست
شمع دیدی عبرت از هنگامه آفاق گیر
گرد بال شعله فرسودی فروغ بزمهاست
دولت شاهی ندارد بیش ازین رنگ ثبات
کز هوا پروردگان سایه بال هماست
مرهم ایجاد است گر طبع از درشتی بگذرد
سنگ این کهسار چون گردد ملایم مومیاست
از هجوم اشک در گرد ستم خوابیده ام
جیب و دامانم زجوش این شهیدان کربلاست
ناله ها در پرده ساز نگه گم کرده ایم
مردمک مهر خموشی بر زبان چشم ماست
از حیا نبود اگر آئینه ات پوشد نمد
چشم پوشیدن زخوب و زشت تشریف حیاست
غافلان عافیت را هر قدم مانند شمع
خفته یکپا بر زمین و پای دیگر در هواست
عاقبت نقش دوعالم پاک خواهد کرد عشق
شعله بهر خوردن خاشاک یکسر اشتهاست
دهر خلقی را بمرگ اغنیا می پرورد
یک نهنگ مرده اینجا بهر صد ماهی غذاست
نغمه ما در غبار عجز طوفان میکند
موجها را در شکست خویش تحریر صداست
قامت پیری زحرصت شد کمینگاه امل
ورنه خم گردیدنت بر هر دو عالم پشت پاست
شیوه خوبان عجب نازک ادا افتاده است
شوخی آنجا تا عرق آلود میگردد حیاست
شانه ها چون صبح (بیدل) یکجهان خمیازه اند
با دل چاک که امشب طره او آشناست