" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٩: صفحه دل بی خط زخم تو فرد باطل است

صفحه دل بی خط زخم تو فرد باطل است
آبرو آئینه ما را زجوهر حاصل است
گر همه حرف حق است آندم که گفتی باطل است
هر چه بیرون آمد از لب خارج آهنگ دلست
نیست از دست تو بیرون اختیار صید ما
پنجه رنگین چو گل تا غنچه میسازی دل است
در ره تسلیم پر بی خانمان افتاده ایم
بر سر ما سایه گر هست دست قاتل است
بر سبکباران گر انانرا بود سبقت محال
هر قدم زین کاروان بانگ جرس در منزل است
پنبه داغ مرا با حرف راحت کار نیست
گر بیاض من خطی پیدا کند دود دل است
آب میگردد زشبنم صبح تا دم میزند
سینه چاکانرا نفس بر لب رساندن مشکلست
صدق کیشانرا فلک در خاک بنشاند چو تیر
سرو این گلشن بجرم راستی پا در گلست
هیچکس افسرده زندان جمعیت مباد
قطره تا گوهر نمی گردد بدریا واصل است
هر طرف مژگان گشائی حسرت دل میطپد
هر دو عالم گردبال افشانی یک بسمل است
در وطن هم صاف طینت راز غربت چاره نیست
گوهر این بحر را گرد یتیمی ساحل است
امتیاز حسن و عشق از شوق کامل برده اند
میرود از کف دل و در چشم مجنون محمل است
نرم خویانرا نباشد چاره از وضع نیاز
هر کجا آبیست (بیدل) سوی پستی مایل است