" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١١: صورت راحت نفور ازمردمان عالمست

صورت راحت نفور ازمردمان عالمست
جلوه ننماید بهشت آنجا که جنس آدم است
در نظر آهنگ حسرت در نفس شور طلب
ساز بزم زندگانی را همین زیر و بم است
هر دو عالم در غبار وهم طوفان میکند
از گهر تا موج هر جا واشگافی بی نم است
سایه خود درس وحشت داده مجنون ترا
چشم آهو را سواد خویش سرمشق رم است
گر حیا گیرد هوس آئینه دار آبروست
چون هوا از هرزه گردی منفعل شد شبنم است
گرچه پیرم فارغ از انداز شوخی نیستم
قامت خم گشته ام همچشم ابروی خم است
باد شاهی در طلسم سیر چشمی بسته اند
کاسه چشم گدا گر پر شود جام جم است
با فروغ جلوه ات نظارگی را تاب کو
رنگ گل چون آتش افروزد سپندش شبنم است
در بنای حیرت از حسن تو می بینم خلل
خانه آئینه هم بر پا بدیوار نم است
تا نفس باقیست ظالم نیست بی فکر فساد
گوشه گیر فتنه میباشد کمان را تا دم است
شعله هر جا میشود سرگرم تعمیر غرور
داغ می خندد که همواری بنای محکم است
نامداریها گرفتاریست در دام بلا
(بیدل) انگشت شهانرا طوق گردن خاتم است