" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٤: طپیدن دل عشاق محو کسوت آهست

طپیدن دل عشاق محو کسوت آهست
بحال شورش دریا زبان موج گواهست
زبرق حادثه آرام نیست معتبران را
درین قلمرو شطرنج کشت بر سر شاهست
بحسن قامت رعنا مباد غره برائی
هزار سدره درین باغ پایمال گیاهست
بر اهل عجز حصار است پیچ و تاب حوادث
چو گردباد که تخت روان هر پر کاهست
صفای دل نتوان خواست از محبت دنیا
که در شمردن زر دست زر شمار سیاهست
بغیر ترک تماشا مخواه نشه راحت
هجوم خواب بچشمت شکست رنگ نگاهست
قبول خاطر نیک و بد است وضع ملایم
که آب را بدل تیغ و چشم آینه راهست
بدرد عشق قناعت کن از تجمل امکان
دل شکسته درین انجمن شکست کلاهست
مپرس از طلب نارسای سوخته جانان
چو شمع منزل ما داغ و جاده شعله آهست
بدل نهفته نماند خیال شوکت حسنی
که در شکستن رنگ منش غبار سپاهست
زسیر گلشن دل پا مکش که داغ تمنا
در انتظار بچندین امید چشم براهست
بهر طرف چه خیال است سرکشیدن (بیدل)
پر شکسته همان آشان عجز پناهست