عشرت فروز انجمن هستیم حیاست
چون شبنم گلم عرق آئینه بقاست
باشد که نکهتی بمشام اثر رسد
عمریست نقد دست نیازم گل دعاست
کو مشتری که سرمه عبرت کشد بچشم
یعنی شکست قیمتم اجزای توتیاست
آن گوهر شکسته دلم کاندرین محیط
گرداب بهر دانه من سنگ آسیاست
میجوشم از طبیعت آفات روزگار
هر جا شکست موج زند حسرتم صداست
از بس گذشته ام زفریب جهان رنگ
آئینه گربه پیش کشم عکس بر قفاست
گم کردگان چشمه آب حیات را
در دشت عجز تیغ تو انگشت رهنماست
تا چشم باز کرده ئی از خود گذشته ئی
زین بحر تا کنار همین یک بغل شناست
چینی شود خموش بیک موی سرمه رنگ
با صد هزار موی خروش سرت چراست
محو جمال ننگ فضولی نمیکشد
نظاره در قلمرو آئینه نارساست
مادردسر زافسر دولت نمیکشیم
بخت سیاه ما چه کم از سایه هماست
عمریست در طلسم کدورت نشسته ایم
(بیدل) غبار خاطر ما آشیان ماست