" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣١: عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست

عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست
در هر مکان چو نقش نگین جای من تهیست
بیحرف ساز صوت و صدا گل نمیکند
زینجا مبرهنست که این انجمن تهیست
چشم حریص و سیری جاه این چه ممکن است
هر چند شمع نور فشاند لگن تهیست
این خانه ها که خار و خس انبار حرص ماست
چون حلقه های در همه بیروفتن تهیست
بر رمز کارگاه سخن پی نبرده ایم
تا کی زبان زپرده بگوید دهن تهیست
ضبط نفس غنیمت عشرت شمردن است
گر بوی گل قفس شکند این چمن تهیست
عمریست گوش خلق زافسون ما و من
انباشته است پنبه و جای سخن تهیست
ناموس شمع کشته بفانوس واگذار
دستی کز آستین بدر آرم زمن تهیست
می در قدح زبیکسی شیشه غافل است
چندانکه غربت است پر از ما وطن تهیست
نتوان بهیچ پرده سراغ وصال یافت
(بیدل) زبوی یوسف ما پیرهن تهیست