" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٢: غزال امن که الفت خیال مبهم اوست

غزال امن که الفت خیال مبهم اوست
بهر کجا نفسی گرد میکند رم اوست
امل کجاست گر از فرصت آگهی باشد
قصور فطرت ما بیش فهمی کم اوست
حساب ملک بقا با فنا نیاید راست
بعالمی که غبار تو نیست عالم اوست
زفیض ظاهر امکان سراغ امن مخواه
که صبح عافیت خلق رفته دم اوست
درین بساط جنون شوکتان عریانی
شکسته اند کلاهی که آسمان خم اوست
غرور راست نیاید بقامت پیری
شکستگیست نگینی که باب خاتم اوست
علاج کوری دل کن که در قلمرو رنگ
بهر کجا نظری هست جلوه توام اوست
سراغ کعبه بیرنگی ئی دلم خون کرد
که در گداز دو عالم زلال زمزم اوست
مروت آبشد از شرم چشم قربانی
که عید عشرت آفاق در محرم اوست
کسی بصید نگاهت چه سحر پردازد
که عکس موج خط سرمه رشته رم اوست
بسینه عاشق (بیدل) جراحتی دارد
که یاد کاوش مژگان یار مرهم اوست