" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٢: فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت

فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت
پی گذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت
چو شمع سربهوا سوخت جوهر تحقیق
چه جلوها که نه در پیش پا ندیدن رفت
زبس بلند فتاد آشیان خاموشی
رسید ناله بجائیکه از شنیدن رفت
چه دم زنم زثبات بنای خود که چو صبح
نفس کشیدن من تا نفس کشیدن رفت
طلب فسرد و نگردید محرم طپشی
چو چشم آینه ام عمر بی پریدن رفت
جنون بملک هوس داشت بوی عافیتی
رمید فرصت و آرام تا رمیدن رفت
برنگ غنچه تصویر در بغل دارم
شگفتنی که بتاراج نادمیدن رفت
کسی زمعنی چاک جگر چه شرح دهد
خوشم که نامه عشاق تا دریدن رفت
چه جلوه پرتو حیرت درین بساط فگند
کز آب چشمه آئینه ها چکیدن رفت
فنا برفع بلاهای بی امان سپر است
بسوختن زسر شمع سر بریدن رفت
مرا به بیکسی اشک گریه می آید
که در پی تو بامید نارسیدن رفت
گران شد آنقدر از گوهر نصیحت خلق
که گوش من چو صدف (بیدل) از شنیدن رفت