" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٣: فکر آزادی باین عاجز سرشتیها تریست

فکر آزادی باین عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشته ما لاغریست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم باید زدن
ای زآفت بیخبر دل کوره مینا گریست
برق غیرت در جهات دهروا کرده است بال
چشم بگشائید بسم الله اگر تاب آوریست
سیر عالم بی تأمل زحمت چشم و دل است
شش جهت گرد است در راهیکه رفتن صرصریست
سعی غربت هیچکس را برنیاورد از وطن
قلقل مینا هنوز آن قهقه کبک دریست
فکر معنی چند پاس لفظ باید داشتن
شیشه تا در جلوه باشد رنگ بر روی پریست
توبتو در مغز فطرت ننگ غفلت چیده اند
پنبه گوشیکه دارد خلق روپوش کریست
تا توانی از ادب سر بر خط تسلیم باش
خامه چندانیکه بر لغزش خرامد مسطریست
در محبت یکسر مویم تهی از داغ نیست
چون پر طاوس طومار جنونم محضریست
تیره بختی هر چه باشد امتحانگاه وفاست
از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زریست
چون سحر از قمریان باغ سودای کیم
کز بهارم گر تبسم میدمد خاکستریست
قلقل مینا شنیدی (بیدل) از عیشم مپرس
خنده ئی دارم که تا گل کرد میباید گریست