قابل نخل ما بر دگر است
گردن شمع را سردگر است
سر بگردون فرو نمی آریم
این هواهای منظر دگر است
کشت اقبال معصیتها سبز
ابر ما دامن تر دگر است
از دم واپسین خبر جستم
گفت این دور ساغر دگر است
خواجه در هر لباس گرداندن
چون تامل کنی خر دگر است
با حریصان عجوز دنیا را
زن مخوانید شوهر دگر است
عالمی را چو شمع حسرت خورد
وضع خمیازه از در دگر است
راست بر جاده جنون تازید
موی ژولیده مسطر دگر است
راحت از وضع سایه کسب کنید
پهلوی عجز بستر دگر است
نامه ام فال بین قاصد نیست
رنگ اگر بشکند پر دگر است
بکجا سر نهم که چون زنجیر
هر دری حلقه در دگر است
(بیدل) آگه نه ئی زضبط نفس
گره رشته گوهر دگر است