کام همت اگر انباشته ذوق خفاست
شهر حاجت نمک مائده استغناست
غره نشین بکمالی که کند ممتازت
بیشتر قطره گوهر شده ننگ دریاست
آنسوی چرخ برون آز خود و ساغر گیر
نشه می بدل شیشه همین رنگ نماست
سجده ما نه چو زاهد بود از بی بصری
حلقه گردیدن ما حلقه چشم میناست
قدمی رنجه کن از عشرت ما هیچ مپرس
خاک را جام طرب در خور نقش کف پاست
گوشه گیری نشود مانع پرواز هوس
این شرر گر همه در سنگ بود سر بهواست
حال بی ساخته ات جالب استقبال است
خواهد امروز شدن آنچه بفکرت فرد است
سجده دانه چمن ساز نهال است اینجا
عجز اگر دست تو گیرد سرافتاده عصاست
از سر دل نگذشتیم بچندین وحشت
نالهای جرس ما ز جرس آبله پاست
عجز سازیست که در یاس گم است آهنگش
اشک اگر شیشه بکهسار زند ناله کجاست
قید اسباب بوارستگی ما چکند
بوی گل در جگر رنگ هم از رنگ جداست
یاد او کردی و از خویش نرفتی (بیدل)
گر عرق رخت بسیلت ندهد جای حیاست