گر بسیر انجمن یا گشت گلشن رفته است
شمع ما هر سو همین یکسر زگردن رفته است
مزرعی چون کاغذ آتش زده گل کرده ایم
تا نظر مردانه میدوزیم خرمن رفته است
که شکی با کلفت افسردگی میساختیم
بر بهار ما قیامت از شگفتن رفته است
انتظارت رنگ نم نگذاشت در چشم ترم
تا مقشر گشت ازین بادام روغن رفته است
جهد صیقل صد هزار آئینه با زنگار برد
خانها زین خاکدان بر باد رفتن رفته است
غنچه واری هیچکس با عافیت سودا نکرد
همچو گل اینجا گریبانها بدامن رفته است
خلقی از بیدانشی تمکین بحرف و صوت باخت
سنگ این کهسار یکسر در فلاخن رفته است
زندگی زین انجمن یک گام آزادی نخواست
هر کرا دیدیم زینجا بعد مردن رفته است
نقش پائی چند از عجز تلاش افسرده ایم
نام واماندن بجا مانده است رفتن رفته است
خانه را نتوان سیه کرد از غرور روشنی
نور میپنداری و دودی بروزن رفته است
هر چه از خود میبریم آنجا فضولی میبریم
جای قاصد انفعال نامه بردن رفته است
نیستم (بیدل) حریف انتظار خوشدلی
فرصت از هر کس که باشد یاس از من رفته است