گرد اندوه دلم دام تماشای صفاست
زنگ بر آینه ام آب رخ آئینهاست
نیست آهنگ دگر ذوق گرفتار غمت
الفت دام تمنای تو پرواز رساست
کشته ناز تو شد آئینه عمر ابد
تیغ ابروی ترا خاصیت آب بقاست
بسکه از عجز طلب داغ تمنای توام
در رهم نقش قدم آئینه دست دعاست
میکند ناز تو بر اهل نظر منع نگاه
جلوه و آینه محروم لقا رسم کجاست
مطرب بزم ادب ساز وفا شور دل است
بیخودیها نفس بال و پر عجز نواست
یکجهان فضل و هنر خاک ره آگاهی است
جوهر آینها فرش گلستان صفاست
زاهد از سیر گلستان حقیقت عاریست
کور را تار نظر صرف سرانگشت عصاست
کثرت آباد جهان جوش گل یک رنگیست
پرده چشم غلط بین تو محجوب خطاست
نیست مانند سحر گرد من اسباب زمین
یکقلم بال پریشان نفس جزو هواست
زندگی رنج جفاهای تمنا بوده است
عرض سنگینی این بار هوس قد دوتاست
از اثرهای گل عیش چمن زار جهان
نیست جز داغ جنون (بیدل) اگر نقش وفاست