" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٤: گل در چمن رسید و قدم بر هوا گذاشت

گل در چمن رسید و قدم بر هوا گذاشت
جای دگر نیافت که بر رنگ پا گذاشت
تعمیر رنگ زاب و گل اعتماد نیست
نتوان بنای عمر بدوش وفا گذاشت
عمریست خاک من بسر من فتاده است
این گرد دامن تو ندانم چرا گذاشت
وامانده قلمرو یاسم چو نقش پا
زین دشت هر که رفت مرا برقفا گذاشت
میخواست فرصت از شرر کاغذ انتخاب
رنگ پریده بزورقم نقطها گذاشت
رفتم زخویش لیک بدوش فتادگی
برخاستن غبار مرا بی عصا گذاشت
هر جا روی غنیمت یکدم رفاقتیم
ما را نمیتوان بامید بقا گذاشت
با خود فتاد کار جهان از غرور عشق
آه اینچه ظلم بود که ما را بما گذاشت
زین گردن ضعیف که باریکتر زموست
باید سر بریده به تیغ قضا گذاشت
آنرا که عشق از هوس هرزه واخرید
برد از سگ استخوان و به پیش همه گذاشت
(بیدل) عروج جاه خطرگاه لغزش است
فهمیده بایدت بلب بام پا گذاشت