" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٢: لاف ما و من یکسر دعوی خدائیهاست

لاف ما و من یکسر دعوی خدائیهاست
خاک گرد و بر لب مال اینچه بیحیائیهاست
اوج جاه خلقی را بیدماغ راحت کرد
بیشتر سر این بام جای بدهوائیهاست
ریش دفتر تزویر خرقه محضر بهتان
دین شیخ اگر این است فسق پارسائیهاست
حق شناس غفلت هم زنگ دل نمیخواهد
آینه جلادادن شکر خودنمائیهاست
سعی خلوت دل کن شاه ملک عزت باش
در برون در خفتن ذلت گدائیهاست
صبح از آسمان تازی سر فرو نمی آرد
یعنی این دو دم هستی همت آزمائیهاست
شمع در خور هر اشک دور میرود زین بزم
وصل دوستان یکسر دعوت جدائیهاست
شکوه گر بیاد آمد از حیا عرق کردیم
ساز ما باین مضراب کوک تر صدائیهاست
خاک این بیابان را گریه ات نزد آبی
ورنه هر قدم اینجا بوی آشنائیهاست
الفت دل این مقدار پای بند عجزم کرد
رشته تا گره دارد غافل از رسائیهاست
بی بضاعتان (بیدل) ناگزیر آفات اند
رنج خار و خس بردن از برهنه پائیهاست